ریچل هالیس الهه ی خودباوری و رستگاری زنان به حساب می آید. کسی که آثارش بیشتر شبیه به فراخوانی جهانی برای آزادی و آزادگی تمام زنان و دختران دنیا می باشد. این نویسنده ی آمریکایی با انتشار کتابهای خودت باش دختر، شرمنده نباش دختر و خودت را به فنا نده توانست شهرت و محبوبیت زیادی پیدا کند. در این مقاله از انتشارات صوتی نازنین آذرسا علت جدایی ریچل هالیس از همسر خود را بازگو می کنیم.

 

 

هالیس بنیان گذار و مدیرعامل شرکتی خصوصی می باشد که در حوزه ی مسائل حقوقی برای زنان فعالیت می کند. او در حال حاضر 36 ساله است و با همسر و سه پسرش در لس آنجلس زندگی می کند. هالیس دغدغه های بزرگی دارد. او زنان توانمند و قدرتمند را می بیند که در سایه ی نقش های مادر، همسر، دختر محو شده اند و چندان مجالی برای خود بودن ندارند. تفکرات قراردادی و پیش فرض برای زنان آنقدر تکرار شده که به شکل فرهنگ و عادت درآمده و دیگر کسی متوجه بی عدالتی آن نمی شود. در زندگینامه ریچل هالیس پستی و بلندی های زیادی وجود داشت که این موضوع نیز به نوبه خود موءثر بوده است.

نظریات ریچل هالیس

هالیس تمام این بازیها و دسیسه های پشت پرده ای که صاحبان قدرت و ثروت در آن نقش دارند، را فاش می کند و نظم و سازوکار دنیا را به هم می ریزد. هالیس آن قدر جسور و پر دل جرات هست که حالا اگر چند برند لوازم آرایشی و بهداشتی نگاه کینه توزانه ای به او داشته باشند یا سازمانهای سیاسی و اجتماعی کارهای او را نقد کنند، چندان اهمیتی برایش نداشته باشد، او آمده تا افشاگری کند و رسالتش این است که تا می تواند زنان و دختران بیشتری را آگاه کند.

تمام حرف ها و نظریاتی که هالیس در کتاب هایش نوشته، چیزهایی هستند که خودش روزی آن ها را زندگی کرده است. او کودکی و نوجوانی سختی را گذرانده و حتی شاهد خودکشی برادرش بوده است. ریچل از دل همین روزهای تاریکی و سیاه، دوباره زندگی را شروع کرده است. تمام تلاشش برای زنده ماندن و زندگی کردن، همه تجربه ی زیسته ی اوست. او مربی و روانشناس خودش می باشد. از کتاب های معروف و مشهور او می توان به کتاب های شرمنده نباش دختر و خودت باش دختر اشاره کرد.

 

جدایی ریچل هالیس از همسرش

 

مضمون کتاب های او

پس می توانید مطمئن باشید که در کتاب هایش از حرف های تبلیغاتی و کلیشه ای روان شناسان خبری نیست. بله باید خود را باور داشته باشیم، به خود اعتماد کنیم، و آرزوها و رویاهای بزرگی داشته باشیم. همه با این جملات آشنا هستیم. اما ریچل کسی به حساب می آید که مثل یک خواهر دلسوز، خیلی صمیمی و خودمانی کنارتان می نشیند و از هر دری صحبت می کند. او طوری خودش را با تمام کم و کاستی هایش پذیرفته که در کتاب هایش، خصوصی ترین خاطراتش را هم تعریف می کند.

او با این کار نشان می دهد که همه ی ما از همان جنس هستیم، اشتباهات و ضعفهایی که تا امروز در زندگی داشته ایم، نه شرم آور می باشد و نه عجیب. حال و هوای نوشته های هالیس با آن همه خاطرات خنده دار و گاهی هم گریه آور با تمام کتابهای روان شناسی و خودباوری فرق می کند. رسالت او این می باشد که بنویسد و به مردم یادآوری کند که زندگی آن قدرها هم تراژیک و اندوه بار نیست. سختی و دشواری برای همه هست، اما این ما هستیم که می توانیم تصمیم بگیریم این زندگی را سخت تر کنیم یا آسان تر. او حتی کتاب هایی در زمینه های موفقیت در کسب و کار هم انتشار داده است.

علت جدایی ریچل هالیس از همسرش

هالیس در کتاب خودت باش دختر داستان آشنایی خودش با دیو (Dave) را بازگو می کند. ریچل و دیو اختلاف سنی زیادی داشتند و به همین دلیل بود که در ابتدای رابطه، آنها چالش های زیادی داشتند. ریچل هالیس در کتاب خودت باش دختر می گوید که در ابتدای رابطه دوستیشان، هر هدیه بیخود و کم ارزش دیو را می پذیرفت و از همه بدتر، بابت دریافت آن هدایا، بسیار ذوق می کرد. همچنین ریچل هالیس می گوید که دوستان دیو او را به خاطر سن کم، نداشتن تناسب اندام مسخره می کردند و دیو هم از او دفاع نمی کرد و هیچ عکس العملی نشان نمی داد.

 

جدایی ریچل هالیس از همسرش

 

ریچل هالیس به دوست پسرش اجازه داد که این طور تحقیرآمیز با او رفتار کند، زیرا با اهمیت ارزش دادن به خود هیچ آشنایی نداشت و برای خودش ارزش قائل نبود. او محو عشق دوست پسرش شده بود و به قول خودش، طوری در جنگل پیش رفته بود که دیگر درختها را نمی دید.ریچل هالیس، در دوران جوانی اش، خود را لایق دفاع کردن از خود نمی دانست و فکر می کرد که حرفهای تحقیرآمیز و توهینهای دیگران به نوعی درست است و او دختری مسخره و کم ارزش است.

ادامه موضوع از زبان خود ریچل هالیس بخوانیم:

ریچل هالیس در خصوص جدایی از همسرش می گوید: کسی من را برای زندگی آماده نکرده بود و به من یاد نداده بود اول خودم را دوست داشته باشم. اگر چنین می شد و من برای خودم ارزش قائل بودم، آن طور با بدبختی، عشق و دوست داشتن را از فرد دیگری تمنا نمی کردم. غصه میخورم که آن زمان این موضوعات را نمی دانستم. یک سال از ابتدای رابطه دوستی من و دیو گذشته بود. یک سال تمام سعی کردم همان کسی باشم که او دوست دارد. خودم را زیبا، بامزه و باهوش نشان می دادم. من اهمیت ارزش دادن به خود را نمی دانستم و برای اینکه دیو از من ناراحت نشود، از دیدن دوستانش خوشحال می شدم؛ حتی وقتی درست رفتار نمی کردند، هرگاه خودش با من تماس نمی گرفت مزاحمش نمی شدم و زنگ نمی زدم.

 

جدایی ریچل هالیس از همسرش

 

در پایان همان سال شرکتش او را به مکان دیگر منتقل کرد و ارتباطمان در معرض خطر قرار گرفت. دو ماه بعد از انتقالی اش، به خانه من آمد تا برای همیشه خداحافظی کند، او می خواست رابطه ما کاملا تمام شود. دیو گفت می خواهد با خیال راحت زندگی اش را در شهر جدید آغاز کند. دیو گفت ریچل تو برای من مهم هستی، اما فکر می کنم این ارتباط دوستی ما به جایی نخواهد رسید. آن روز قلبم بدجوری شکست. روی تختم نشستم و شروع کردم به گریه کردن. به دیو التماس می کردم که ترکم نکند و من را تنها نگذارد، اما او رفت.

آن شب به قدری گریه کردم که خوابم برد. هنوز هم با یادآوری این اتفاق، قلب من به درد می آید. من آن موقع هیچ چیزی درباره ارزش دادن به خود نمی دانستم و برای خودم هیچ ارزش و غروری قائل نبودم بعد از این که دیو او را ترک می کند، او بسیار ناراحت می شود. اما بعد از رفتن دوست پسرش، با خودش خلوت می کند که به چه کسی تبدیل شده است؟ چرا این اتفاق برایش افتاده است؟

آخرین محصولات
گویندگی و فن بیان
فهرست